دیروز من و تو رفتی خونه خاله برا شام دعوت بودیم.موقعی که خاله اجیل اورد اومدی کنار من و به من گفتی مامان اینا بده .خاله خندید و گفت چرا پرنیا .گفتی همه اشون مال من.ماهم به این حرفت خندیدم ای شکمو.بعد من میخواستم برم بیرون یه دفعه دویدی سمت من با گریه گفتی پیش خاله نمیمونم میام مغازه.منم بهت گفتم من نمیرم بیرون .میرم حیات و میام.تو هم از ترس این که من بزارمت و برم منو چسبیده بودی و نمیزاشتی تکون بخورم . ...